سیاره ی من



بنام خدا

اول از همه بنابر اصول کار باید یه توضیح مختصر در مورد این وبلاگ بدم ( از این قسمتش بدم میاد ) همونجور که از اسمش مشخصه اینجا سیاره ی منه اگرم توجه کنید هم آدرس هم توی قسمت توضیحات و هم اون بالا نوشتم .
سیاره ی من یعنی جایی که هرچه بخواهم میتونم بنویسم وقرار بدم هرکیم اعراض داره بلاااااک میشه خخخخ .
اولش تصمیم داشتم که یادداشت های روزانه ، سخن بزرگان ، مطالب اموزنده قرار بدم اما دیدم تو این جور مسائل سایت های قدرتمند تری هست  پس کار من به چشم نمیاد واسه همین تغیر دکوراسیون دادم و قراره از خاطرات روزانه و خاطرات گذشته بگم . اونایی که حالت طنز دارن و خنده دارن.
و از پشت همین تریبون اعلام میکنم که تمام خاطرات نوشته شده راسته . اصلا آقا دروغ تو کار ما نیست . دروغگو دشمن خداس
فک کنم در همین حد کافی باشه -_- 
در خانه اگر کَس است یک حرف بس است :)


برای شروع باید اولین روزی که ما سه تا یعنی ممد و کاوه و خودم هم دیگه رو دیدیم رو توضیح و شرح بدم خخخخ . 

روز اول سال اول دبیرستان بود.

صبح ساعت 7 رسیدم مدرسه هیچکسو نمیشناختم که یهو یه چهره آشنا دیدم و اون ممد بود ( اینو یادم رفت بگم که من و ممد قبلا هم دیگه رو تو یه مغازه سی دی فروشی دیده بودیم واسه همین ی آشنایی کمی بین ما بود ) رفتم سمتش و گفتم : باز این 

گفت : ای بابا تو مدرسه هم اومدی دنبالم

گفتم : گمشو تو اومدی دنبال من 

از این فکر که "من هیچکسو نمیشناسم و میترسیدم " راحت شدم.

مراسم صبحگاهی تموم شد و ما رفتیم سمت کلاسا .

من و ممد میز اول نشستیم .

معلم اومد و یه سری توضیحات در مورد خودش داد و از ما خواست خودمون رو معرفی کنیم.

همه معرفی کردن تا رسیدن به یک پسری که زبونش میگرفت.

بلند شد گفت : کک.کا. کاووو کاوه 

معلم به خاطر اینکه استرس کاوه کم بشه گفت : خب قبلا کجا بودی؟؟ مدرست کجا بود؟؟

کاوه گفت : س.سما

و این شروع یک جریان مخرب در مدرسه بود . اگه اشتباه نکنم تا سال بعدش هیچکس نمیگفت کاوه همه میگفتن سما -_-

سما بیا فلان جا 

سلام سما 

هی سما بیا اینجا

برگه های امتحانو که میدادن همه میگفتن : سما چند گرفتی؟ خخخ

خب برگردیم سمت قصه ی خودمون  . بعد از اینکه زنگ اول خورد همه رفتیم تو حیاط من کاوه رو دیدم که وسط حیاط ایستاده رفتم سمتش و گفتم : سلام سما چیزه . کاوه  خوبی؟

گفت : سسلام خو.خوبم ممن.ممنون

گفتم : میخوای بیای تو اکیپ دو نفره ی ما ؟ من و ممد 

گفت باشه و این شروع یک رفاقت فوق العاده ی سه نفره بود. 

هنوز که هنوزه وقتی دور هم جمع میشیم یادی از خاطرات میکنیم و خوش میگذرونیم.

:)


خب قبل از نوشتن خاطرات باید یک سری توضیحات خدمت شما دوستان عزیز ارائه دهم ( چقد کیف میده آدم قلمبه سلمبه حرف بزنه خخخ )

اول باید چند نفرو معرفی کنم 

نفر اول دوست بسیار صمیمیم محمد   که هنوزم با هم دوستیم . فقط برای معرفی گفتم محمد .  همیشه میگیم ممد . این ممد آقا یک پسریه که همیشه تو فکره . شده ساعتها باهاش حرف میزنیم بعد میگه ها؟ چی گفتین؟؟ خیلی رو مخخخخه . ممد میکشمت . ببخشید هیجان زده شدم خخخ . خیلیم با معرفته.

نفر دوم کاوه ، این اقا گاوه عه ببخشید کاوه خخخ لکنت زبون داره و ما سر این مسئله خیلی سر به سرش گذاشتیم خدایا ببخش . کاوه یه پسر باحال و خوبه که اهل لات بازی هستش . نه اینکه مزاحمت ایجاد کنه هااااااااا نه . تو جمع خودمون لاته خخخخ

نفر سوم آقا اشکان یا به قول خودمون اچکان که تو یک جمله خلاصش کنم . پاستوریزه . خودتون دیه تا اخرش برید . هرکی توضیح اضافه خواست بیاد خصوصی تا بهش بگم خخخخ

اینا دوستای دوره ی دبیرستانم بودن . وقتی رفتم دانشگاه چنتا دیگه اضافه شد که اونا هم معرفی میکنم .

نفر چهارم علی ، افسرده ترین آدم تو زندگیم از عالم و آدم طلبکاره خخخ . یه پا صادقه هدایته خخخ کم مونده خودکشی کنه تا تکمیل شه .

نفر پنجم کمیل که این تو یک کلمه خلاصه میشه . منشوری -_-

نفر ششم سروش که یک بچه کاری و با معرفته همزمان درس میخونه و کار میکنه .  نسبت به بقیه شوخ طبع تره باحال تره بامزه تره 

و نفر آخر ( بازم هستا اما چون نمیخوام گیجتون کنم همین قدر کافیه ) نفر آخر خودمم -_- محمد 

البته فقط یک نفر میگه محمد . همه میگن ممد -_- اینم شانس منه دیگه .

آخه در مورد خودم چی بگم ؟؟؟ خیلی مهربونم خیلی خوبم عالیم توووووووپ اصلا فرشتم خخخخخ 

من علاقه ی زیادی به فیلم و کتاب دارم و عاشق نوشتنم و سعی میکنم همیشه همه رو خوشحال ببینم و خنده بیارم رو لبشون . مهربون با مقداری عصبی   -_- . 

این افردا قراره این وبلاگ رو اداره کنن البته به طور غیر مستقیم 

امیدوارم باعث بشه اندازه سر سوزن لبخند بیاره رو لبتون :)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها